نشست تخصصی زیست مجازی و هویت های نوجوانانه
کارشناس: آقای علی کرمی، مستندساز و پژوهشگر
مقدمه
آغاز اعتراضات با حادثهای تلخ و ناگوار بود که طبیعتاً همدلی، همدردی و سوگواری اجتماعی را به دنبال داشت. طبیعی بود جامعۀ اخلاقیِ ایران از چنین رویداد تلخی ناراحت شود و در عرصه اجتماعی ابراز ناراحتی کند. بخشی از این اعتراض میدانی و خیابانی بود و سایر بخشها مربوط به فعالیت در فضای مجازی و کنشگری مجازی. رفتهرفته ساخت و ساختار حضور میدانی از صورت همدلی و ابراز ناراحتی و حتی خشم تغییر ماهیت داد و وجهۀ مطالبه اجتماعی به خود گرفت.
برای بنده از اینجا به بعد حضور میدانی و گردهمایی شهری جدیتر شد. اصلِ جدیتر شدن تنوع و تکثر نسلی بود که در خیابان حاضر بود. روزبهروز تعداد آن افزایش پیدا میکرد. اصطلاحاً ما با تنوع نسلی مواجه بودیم؛ تنوع نسلی از نوجوان تا سنین بالاتر. کنش نوجوان چه در عرصۀ اجتماعی، چه در عرصۀ فردی، چه در عرصۀ خانوادگی دغدغۀ شخصی من بود و هست. از این جا به بعد برای من مسئلۀ رهگیریکردن حضورهای خیابانی و میدانی جدیتر شد. هدفم مشاهدۀ جنس کیفیت حضور و یافتن اصل مطالبه نسل دهه هشتاد بود؛ نسلی که اکنون خود به سنی رسیده که در خود احساس فعالیت اجتماعی یافته و دریافته میتواند عاملیت اجتماعی داشته باشد.
قاب من: دهه هشتادیِ معترض
در رسانه مفهومی با عنوان «روایت قاب» داریم. به عبارتی، هیچ رسانهای نمیتواند اصطلاحاً پانورامیک یا گسترده به یک پدیده بنگرد. یک دوربین قابی را از ما انتخاب میکند که طبعاً نسبت به تمام محیطی که در آنیم محدود است. دوربین با توجه به سوژهای که برمیگزیند قاب خاصی را انتخاب میکند. بنابراین رسانه با تمام ظرفیتها شامل محدودیتهاییست که به آن روایت قاب میگوییم. به عبارتی، برای بنده به عنوان فردی که در عالم رسانه فعالیت میکنم، روایت قاب به سوی حضور دهه هشتادیها رفت. البته که در حضور خیابانی تنوع نسلی وجود داشت، اما برای بنده شخصاً روایت قاب محدود به دهه هشتادی بود و عامدانه میخواستم با این قشر روبرو شوم. این دغدغه از تعامل قدیمیام با نوجوان میآمد؛ تعاملی از جنس تربیت و کارهای تربیتی.
کار بر مبنای ایدۀ پژوهشی: کودکان کلیددار
اساس کار بر مبنای یک ایدۀ پژوهشی بود که مدتها با آن درگیر بودم و هستم. عنوان ایده «کودکان کلیددار» است. بعد از دهۀ هفتاد در کشور ایران شاهد تغییر ساختار اجتماعی بودیم. پایۀ این تغییر حضور و تقویت یک نسل تحصیلکرده بود. پیروِ این حضور با پدر و مادران شاغل، توسعۀ شهری، دوری از اقوام و خویشاوندان (به معنیِ خارجشدن از زیست قومیتی) و شهرنشینی مواجهیم. این تغییرات طبیعتاً اقتضائاتی را به وجود آورد. در بُعدِ نوجوان و حتی کودک ما با نسلی روبروییم که هنگام تعطیلشدن از مدارس کلیدِ خانه در دستشان است و خودشان تک و تنها به خانه بازمیگردند. ایده پژوهشی «کودکان کلیددار» از اینجا برخاسته است: کودکانی که کلید خانه را داشتند، بهتنهایی وارد خانه میشدند و خودشان باید از پسِ خود برمیآمدند. اصطلاحاً به این روند عاملیتبخشی مضاعف به کودک یا نوجوان میگویند. در نظریههای والدگری گاه بر این باورند که خانواده متشکل از هرم قدرتیست. این هرم شامل جایگاههاییست و دادن عاملیت و فعالیت مضاعف به کودک طبعاً آسیبهایی دارد، اما بههرحال این اتفاق افتاد و نسلی با قدرتِ کلیدداری وارد عرصه شد.
سرگرمی اصلی این فرزند فضای اینترنت بود. به رغم اینکه در چنین فضایی مجموعهای از نکات مثبت وجود دارد، نکات منفی هم هست، بهویژه برای کودک و نوجوان. موازیِ این اتفاق شبکههای اجتماعی نیز در حال توسعه بودند. بهعبارتی، حضور دائمی در فضای مجازی عاملیت و فعالیت کودک را چندین برابر کرد؛ فضایی که برای ما از ساحت بیرونی مجازی دیده میشود، در حالی که برای آن کودک هیچ مجازی نیست، که از واقعیت هم واقعیتر است. کودکی که در واقعیت تواناییِ ایستادن در جایگاه عاملیت و فعالیت را نداشت، صاحب چنین مقامی شد.
اگر بخواهیم اشارهای هم به نظریات تربیتی بکنیم، به فرزندان کلیددار اصطلاحاً فرزندانی که «باجگیر والدین» هستند نیز میگویند. به این معنی که والدین کاستی در نبود و والدگریشان را، با توجه به فرصت کمی که دارند، با باجدادن در قالب مجموعهای از تفریحها یا خریدها جبران میکنند. این باجدهی به صورت ناخودآگاه هرم قدرت خانواده را رفتهرفته از بین میبرد. والد نیز ساحت خود را از دست میدهد. این چرخه طبعاً به فرزندسالاری ختم میشود. بخشی از فرزندسالاری محصول این ماجراست که هممعنای شهریشدن نیز هست.
این فراشد تا جایی ادامه یافت که نقش عاملیت و فعالیت چندین برابر مضاعف میشود. آنچه این تغییر را سرعت میبخشد و بنزین در باک این خودروی تیزرو میریزد ساختار آموزشیست. ساختار آموزشی در مدارس تغییر کرده است. از قالب کمّی به کیفی تبدیل شده است. داشتن نمرات بیست در کارنامه جزء ستاره درخشان و قلۀ فتحشدۀ کودک محسوب نمیشود. کیفیشدن رقابت را از کودکان در مدارس گرفت. اما در وجود انسان حسّ رقابت و بهتر دیدهشدن هرگز نمیخوابد. او رقابت را در جایی دیگر میجوید و آرام نخواهد نشست، هرچند در نظر شما آرام در گوشهای مشغول دنیای خود باشد! کودکان کلیددار به سنی رسیدند که در خیابان حضور اجتماعیشان را تثبیت میکنند؛ حضوری که از قضاء و اتفاقاً کار بسیار درستی هم است و ادامۀ منطقیِ یک نسل است. در همین حوادث اخیر با برخی از نظرات مواجهیم که گویی بویی از آنچه در جامعه رخ میدهد نبردهاند. بر فرض میگویند: این نسلِ بیهویتیست، این نسلِ سرخوشیست، این نسلِ نومیدیست و این نسل دارای شکاف نسلیاست. بخشی از کارشناسان معتقدند این نسل فاقد هویتاند یا برخی دیگر بر اینند که این دهههشتادیها کنشی ندارند و تنها متهورند و عدهای دیگر چنین ابراز میدارند که اتفاقاً نسل خوبی هستند، چرا که یک سیرِ طبیعی را طی میکنند.
مؤثرهای دالّ مرکزی ایده
همانطور که حضور ماه و جاذبهاش بر زمین اثرگذار است، ایده کودکان کلیددار نیز به عنوان یک ایدۀ در مرکزِ این منظومه اقمارِ تأثيرگذاری دارد. این اقمار به طور خلاصه عبارتاند از: والدگری، نظام آموزشی، رسانه، ساختار سیاسی. اشارهای به والدگری و نظام آموزشی کردیم. رسانه ملی تقریباً از دهۀ هفتاد به بعد سریالی به آن معنا در حوزه نوجوان نداشته. انگار دقیقاً از کودکی به جوانی پرش داشته باشد و چیزی به نام نوجوانی را در نظر نمیگیرد. گویی همانطور که خانواده او را جدی نمیگیرد، رسانه هم برایش تره خرد نمیکند. درحالیکه نوجوانی یکی از سازندهترین مراحل شکلگیری شخصیت فرد در روند اجتماعیشدن است. از یک مرحلۀ سازنده کاملاً غفلت شده است.
در ساختار سیاسی نیز با همین فراموششدگی مواجهیم. نوجوانان برای جناحهای سیاسی ما جذابیتی ندارند، چون سبد رأی شامل آنها نمیشود. نگاهی به برنامههای انتخاباتی در تمامیِ حوزهها، از ریاستجمهوری و مجلس گرفته تا شورای شهر و روستا، نوجوانان هیچ جا نیستند. شما این طبقه یا نسل را ببینید: با ظرفیتی فوقالعاده بالا هیچ جایی احساسِ بودن و هویت نمیکند. خانۀ هویتیِ او خانۀ خود اوست که کلید آن را دارد یا فضای مجازی یا فضای اجتماعی محدود او. فضاهای دیگر نافیِ اویند.
یکی از ویژگیهای این کودکان کلیددار حرفشنوی فوقالعاده پایین، و در مقابل، عاملیت مضاعف در خانه، فضای مجازی و شبکههای اجتماعیست. اصطلاحاً حضور شدتیافته یک فرد در شبکههای اجتماعی وی را به گروههایی که انتخاب کرده است شبیه میکند. بههرحال این طبیعیست که نوجوان دائماً به دنبال تثبیت هویت خود در یک طبقه یا یک گروه باشد. بر همین اساس اجتماعات دهههشتادیها آغاز شد. برای نمونه اجتماعات موفرفریها، اجتماعات کوروش، اجتماعات خز و خیلها و غیره. بنده در بسیاری از اجتماعات حضور داشتم و از نزدیک مشاهده کردم.
هنگامی که با آنان صحبت میکنید میبینید آنها هدفی برای اجتماعات ندارند. فرد با هدف خاصی وارد اجتماعات نشده است. برای او صرفاً اجتماعات است که جذاب است. در آن اجتماع اشخاص و گروههایی را از نزدیک میبیند که همیشه آواتار بودهاند. این کار برای او واجد جذابیتی ویژه است. اصطلاحاً میگویند: نوجوان دائماً به دنبال گروهمند کردن خود است. ما نیز این روزها را گذراندهایم. مثلاً تقابل بچههای پایین کوچه و بچههای بالای کوچه که در قالب دو تیم با هم روبرو میشدند. یا در نسبتِ کوچه کناری؛ بچههای این کوچه با بچههای کوچه کناری رویاروی بودند. نوجوانان مدام در پیِ تثبیت هویت خود به صورت گروهی و طبقاتیاند.
این ایده به عنوان موضوع مطالعاتی مرا واداشت برای مشاهده و مطالعۀ این نسل کلیددار به میدان بروم. طبیعتاً مستندساز، همانطور که از نام آن مشخص است، فردیست که در ابتدا سوژه را به مثابه پژوهشی نگاه کند و برونداد آن نمایشی و رسانهای باشد. ما مستندسازان ترجیحاً در فضایی فعالیت میکنیم که مخاطبمان ندرتاً نخبگانیست و عمدتاً باید عمومیت پیدا کند. به عبارت دیگر، تحلیلهای دانشگاهی بسیار خوب است، منتها برای مستندساز به همان اندازه که این بخش ضریب دارد و مهم است و این فرایند باید طی شود، حضور در میدان دارای اهمیت است. چرا؟
در بسیاری از مسائل علوم انسانی گاهی به مسائل انتزاعی نگاه میکنیم. بر فرض، تحلیل برونداد تحلیل داده یا پژوهش یا پیمایش برای نمونه متعلق به شهر کرمان است. این پیمایش با تهران متفاوت است؛ زیرا در ابعاد مختلف دارای پیوست فرهنگی، پیوست قومیتی و دیگر پیوستهاست. با این حال حضور میدانی حائز اهمیت است. برای من مایۀ خرسندیست که بهتازگی دوستان سرگرم پیمایشهای پژوهشی به صورت دانشگاهیاند و این البته بسیار خوب است. این پیمایشها به عنوان مواد خام تلقی میشود و باید به آنها رجوع کنیم. خوشحالی بیشترم بابت این است که بهتازگی ما را دعوت میکنند و میگویند: «آنچه در میدان مشاهده کردید چیست؟» در تحلیل دادۀ حوزۀ علوم انسانی داشتنِ این رویکرد نکتۀ بسیار مهمیست. در واقع این ایده بود که بنده را واداشت مقداری در میدان حضور پیدا کنم.
مطالبی که اکنون عرض میکنم مرتبط به ماجرای فوت خانم مهسا امینیست. همانند هر کنش اجتماعی، اعتراض خیابانی در واقع سیر تطوری داشت. به عبارت دیگر، با الگویی آغاز شد و به الگویی دیگر ختم شده است. بنا بر مشاهداتی که بنده داشتم در بخشی از این سیر، حضور بیشتری از نوجوانان را مشاهده میکردم. هنگامی که ساختار اعتراضات بدل به آشوب شهری شد، طبعاً حضور دهههشتادیها در خیابان کمرنگتر شد و وارد مدرسه شد. مسئلهای که نوجوان را به مدرسه کشاند نبودِ امنیت در خیابانها بود. او زمانی که احساس کرد خیابان امنیت حضور را برای وی فراهم نکرده است کنشِ اجتماعیاش را به مدرسه کشاند. نه به آن معنا که رسانههای خارجی به گونهای روایت قاب را بر چند مدرسه محدود کردند که مخاطب با خود فکر میکند تمام مدارس اینگونه است. یک شوخی در فضای مجازیست که میگویند: «شب به شب جمهوری اسلامی سقوط میکند» یا در اینستاگرام مشاهده کرده جنگ است، اما در خیابانها خبری نیست. طبیعتاً رسانهای که روایت قاب را انتخاب کرده است فقط خواسته چنین مواردی را نشان بدهد و این بسیار طبیعیست. در دوربین قابلیتی داریم که اصطلاحاً تِلهکردن نیز میگویند؛ من میتوانم از طریق لنز تِله صرفاً جاهای بستهای را نشان بدهم که شما در چنین سالن بزرگی احساس تنگی و خفگی کنید. میزانسن از همین جا میآید. آن شبکۀ خبری میزانسن میکند تا فضا را ضیغ، تنگ، پُر استرس، پُر فشار و غیره نشان بدهد؛ نسبتاً هم موفق بوده است، اما توفیق را کمکم از دست میدهد
جای شکر دارد که در جریان رسانهای کمکم بچهها در فضای عقلانی به این موضوعات پاسخ میدهند. این هم نکتۀ مهمیست. حضور خیابانی دهههشتادیها گاهی بود و گاهی نبود. آن گاهی که نبود به سمت مدرسه یا فضای مجازی سوق پیدا کرد. در مقابل بودند کسانی که با وجود احساس ناامنی و تشخیص آشوب شهری، به اقتضای سن و اثرگذاری هیجان در آشوبها هم وارد شدند. اما تقاضای امثال من از دستگاههای مربوط همواره این است که بگذارند مستندسازان با این نوجوانان صحبت کنند. ما، بنا بر مشاهدههایی که مستقیماً داشتیم، میخواهیم نشان دهیم آنها واقعاً خودآگاهی کنشگری نداشتند و اساسش در هیجانزدگی نوجوانانه بوده. هنگامی که میپرسم چرا به خیابان آمدید، بسیاری بودهاند که به بنده گفتند: برای آنکه Live بروم و تعداد Follower افزایش یابد. او هیچ کاری نکرده. هیچ کنش سیاسی نداشته. هنوز که هنوز است بهدنبال اقتضای توجه است. هنوز در پیِ دیدهشدن به هر نحویست. چون پیش از این دیده نشده. به عبارتی، عاملیت را به تصویر کشیده است که ناشی از نبودِ توجه در خانواده بوده است. این جای خالی را با حضور میان فضای مجازی، گروه همسال، شبکه اجتماعی و غیره جبران کرده است. کودک یا نوجوان همینقدر محتاج اقتضای توجه به فضای مجازیست. هنگامی که با آنان صحبت میکنیم متوجه میشویم بسیاری از آنان با چنین دلایلی آمدند. ما رسانهای هستیم و همیشه پشت دوربین بودیم. فکر نمیکردیم مسئله چنین صورتی داشته باشد.
نوجوان مصرفکنندۀ توجه است و در فضای مجازی خود را کاسب اقتضای توجه به فضای مجازی میداند. این تصور که او کنشگری سیاسی یا کنشگری اجتماعی دارد، در بسیاری موارد محلی از اعراب ندارد. اتفاقاً اگر این کار را کنید و به او این عنوان را بدهید، به او امتیازی هم دادهاید و او را یک سطح بالاتر بردهاید. با این برچسب، او بهزودی دنبالکنندۀ بیشتری جذب میکند، در حالی که اصلاً نمیداند کنشگری چیست. در واقع او هیچ نمیداند چه شعب یا چه فِرَق سیاسی پشت این آشوب قرار دارند. او از کومله، دموکرات، سلطنتطلب و غیره واقعاً چیزی نمیداند. در حقیقت کاسب اقتضای توجه است.
هنگامی که دهههشتادیها شبها در خیابان بودند از آنها میپرسیدم: «دقیقاً مطالبه شما چیست؟» در پاسخ، میگفتند: «اکنون وقت آن نیست!» میگفتم: «هر وقت احساس کردید زمان آن رسیده است با هم صحبت میکنیم» البته این شامل برخی از افراد بود، چرا که واقعاً برقراری ارتباط با نوجوان کار دشواریست. این نسلیست که بههرحال به دلایل مختلف طغیان را بر تسامح ترجیح میدهد. حتی اگر به دوران نوجوانی خود بازگردید، این را احساس خواهید کرد. برقراری ارتباط با نوجوان کار دشواریست. هنگامی که با فرد صحبت میکردیم، اتفاقی که در انتها رخ میداد برای بنده جالب بود. نوجوان احساس خوشایندی داشت که هویت وی را به رسمیت شناختهام.
بحران همشنوایی
نکتۀ جالبتر وقتی بود که متوجه میشد من در حوزه رسانه فعالیت میکنم، مقداری ریش هم دارم و ظاهرم با مخالفان ساختار موجود متناسب نیست، یک جمله در میانشان مشترک بود: «دَمِ شما گرم که صحبتهای ما را میشنوی!» این جملۀ خبر از آن میدهد که اگر شما هویت نوجوان را به رسمیت نشناسید و به وی توجه نکنید، دائماً کارهای بزرگتری، یعنی مخربتری، انجام میدهد تا زمانی که به فرد توجه کنید. چه بهتر است به بحران همشنوایی توجه شود. همشنوایی، که یک اصطلاح مردمشناسی است، با همزبانی و همدلی متفاوت است. در واقع بحران همشنوایی با حضور در جایگاه و کثرت شنونده است. مخاطب سالها پای رسانه بوده و شنیده. این بار شنونده میگوید تو گوش باش و بشنو. اکنون رسانه میگوید: «هیچ اشکالی ندارد، رسانه شنوندۀ شماست. آنقدر شما ارزشمندید و حضورتان مؤثر است که به سمتتان آمدم!» بنده چنین مواردی را از نزدیک مشاهده کردم.
تحلیلهای انتزاعی
اکنون در تلویزیون یا سایر فضاها مشاهده میکنیم انواع و اقسام روانشناسان، جامعهشناسان، متخصصان و کارشناسان مذهبی و غیر مذهبی راجع به اتفاقات اخیر نظر خود را ابراز میکنند. یک نگاه امنیتیست، یک نگاه اجتماعیست، یک نگاه روانشناسانه است، یک نگاه مذهبیست، یک نگاه غیر مذهبیست و نظرات مختلفی را مطرح میکنند. از آنچه برآیند صحبتها درباره افراد حاضر در اجتماعات است، میتوان به فریبخوردگی، گسست نسلی یا مسئله هویتی اشاره کرد. بهراستی این موادر چقدر با واقعیت میدان مطابق است؟
بسیاری از افراد معتقدند با گسست نسلی و شکاف نسلی مواجه شدهایم. آنها معتقدند نسل دهۀ پنجاه و شصت چنین کارهایی انجام نمیدادند. به نظر بنده اینگونه تحلیلها غیر کارشناسیست؛ تحلیلهاییست که محصول نگاه انتزاعی و عامیانه به پدیدههای اجتماعیست. من قصد بحث در عرصۀ نسلی ندارم؛ زیرا در ساحت جامعهشناسی عدهای معتقدند نسل دهساله است، عدهای معتقدند نسل پانزدهساله است. بنده نمیخواهم بحث را به این سو ببرم.
دستاوردهای مطالباتی
اگر دقت کنید بحث نسلی دارای جانمایۀ روشنیست. دهه هشتادیها، که فرزندان نظام مستقرند، با دهۀ پنجاه و شصت بسیار متفاوتاند. دههشصتیها فرزندان جنگ و پس از جنگند؛ دههای که در آن بحران امنیت، بحران آب لولهکشی، کمبود مواد غذایی، بحران سوخت و مسائلی از این قبیل بوده است. دهه هشتادیها محصول نظام مستقرند. یک بار یکی از دهههشتادیهایی که اهل مطالعه هم بود، صفحۀ اینستاگرامش را برایم ارسال کرد. با توجه به سنّ کم نگاه جالبی به پدیدههای موجود داشت. وقتی با ایشان بحث میکردم، این را گفتم: همین که در سال ۱۴۰۱ نسل جدید ادعای مطالبه و کنشگری از عدل، دموکراسی، توسعه، شفافیت و غیره دارد، نشان میدهد جمهوری اسلامی از پَسِ بسیاری از بحرانها برآمده است؛ معلوم میشود شما فرزندان نظام مستقر هستید و کشور از پسِ بحرانهای تأسیس عبور کرده. شما در کدام کشور با داشتنِ دغدغهها و بحرانهای آب، غذا، امنیت و غیره، دیدهاید افرادی مطالبههای اینچنینی داشته باشد؟ بنابراین به نوبۀ خود دستاوردی محسوب میشود و از نظر مطالبات یک دستاورد است.
شکاف نسلی نداریم
واقعیت این است که هیچ شکاف نسلی و هیچ گسست نسلی اتفاق نیفتاده است. هر نسلی در فرآیند اجتماعیشدن کیفیت رویارویی با هدف را تعیین میکند. یک وقتی است فرآیند اجتماعیشدن در جامعهای بر فرض تعصبزدایی از اقوام است. کار آن نسل بسیار دشوار است. ابتدا باید کارهای فرهنگی خاصی انجام دهد. هنگامی که تعصبزدایی از بین رفت، به جهت وحدتافزایی پروژههای فرهنگی را تعریف و کار میکنند. دهههشتادیها بهدرستی مواجههشان در فرآیند اجتماعیشدن با عدالت، دموکراسی، توسعه، شفافیت و غیره است. اینها به هیچ وجه امر ناخوشایندی نیست، بلکه نشانگر پویایی جمهوری اسلامی و نشاندهندۀ حرکت است. جامعۀ ایرانی نه درجا زده، نه عقبگرد کرده. این البته که بسیار خوب است.
نکتۀ دومی که خدمت دوست عزیزمان عرض کردم این بود که در علوم اجتماعی مفهومی با عنوان دورۀ گذار داریم. بر فرض از تابستان به پاییز که میخواهیم برویم، سرعت تغییرات در تیر و مرداد بسیار کم است؛ در شهریور بسیار زیاد است؛ از ۱۵ شهریور به بعد، شب میخوابید و صبح بیدار میشوید، مشاهده میکنید برگها به رنگ زرد درآمده است. ۲۹ شهریور سرد نیست، ۳۰ شهریور بسیار سرد است! به محض اینکه وارد فصل جدید میشویم.
من عقبماندهام، نه جامعه!
اصطلاحاً در علوم انسانی به چنین پدیدهای تورم رخداد یا تورم رویداد میگویند. تورم رویداد برای بنده که در رسانه فعالیت میکنم بسیار مهم است. یا میتوانم به نسبت تورم رخدادِ روی داده بنده هم کنش رسانهای خود را تنظیم کنم یا اگر تنظیم نکنم، تنها فردی که عقب میماند بنده هستم، نه «جامعه در فرآیند اجتماعیشدن!» بنابراین به دوستان رسانهای عرض میکنم اینکه شما نمیتوانید خودتان را با تورم رویداد تنظیم کنید، تعمیم به فروپاشی ساختار ندهید. همانند ماجرایی که آب بر لانه مورچهای رفت و گفت: دنیا را آب برد! شما میتوانید خود را با تورم رویداد در جامعه تنظیم کنید. کار بسیار دشواری است. اولاً آمادگی جسمانی و روحانی جدی میطلبد. بههرحال حجم مطالعاتی، حجم پیمایشی، حجم پژوهشی و حجم مشاهدات میدانی باید بسیار بالا آید. ثانیاً ضعف در کارکرد رسانه خودشان را به عنوان عفونتی در جامعه تعمیم میدهند که به نظر بنده چنین نیست.
بنده معتقدم تورم رویداد در جامعه نشانه این است: جمهوری اسلامی در حرکت است. اتفاقاً بسیار خوب است. آموختن این مهم در رسانه کار دشواریست. به قول شهید آوینی: «فردی که در رسانه میآید آن فردیست که در دهانۀ آتشفشان خانه ساخته است؛ به محض آنکه زمینِ زیرِ پایِ وی داغ شد، باید اطلاعرسانی کند. اگر بنا بود خانه بر کوهپایه ساخته شود، همانند سایر اقشار است و دیگر رسانه نیست.» گاهی اوقات رسانه یا فرد از تورم رویداد جای مانده است. اینکه شما جای ماندید و امکان تهدید ندارید، مبنی بر این نیست که جامعه در حال فروپاشیست و ساختار ندارد. بنده معتقدم نشاندهندۀ حیات جمهوری اسلامیست. در هر صورت روح تاریخی در وضعیتی که اکنون قرار داریم کار خود را میکند. در علوم انسانی اصطلاحاً میگویند روح زمانه کار خود را انجام میدهد و پیش خواهد رفت.
مطالبات بیطبقه
مسئلهای که در اینجا وجود دارد تفاوت طبقاتیست. از من میپرسند آیا فقط به خیابان پاسداران، خیابان دولت، خیابان تجریش رفتی یا به نازیآباد و پایینتر نیز رفتی؟ آیا جنس دهههشتادی در پاسداران با جنس دهههشتادی در نازیآباد متفاوت است؟ بر اساس آنچه من دیدم میگویم فرقی ندارد. میدانید چرا؟ به نظر میآید دنیای مجازی باعث شده آنها در یک جهان زندگی کنند. بخشی به این سبب است و بخشی هم از این بابت است که صِرفِ مکانبندی حضور برای آن طبقه بسیار مهم است. به عبارتی، اگر با دهههشتادی نازیآباد صحبت کنید، نهایتاً صحبتهای سایر افراد را تکرار میکند؛ چیزهایی مانند بحران اقتصادی، بیکاری و غیره. اگر با دهههشتادی پاسداران صحبت هم کنید همان صحبتها را تکرار میکند. با این تفاوت که میگوید در کشور ایران جایی ندارم، باید مهاجرت کنم و غیره. مشخص است چنین صحبتی ثانویست. دهههشتادی پاسداران و دهههشتادی نازیآباد بنا بر آنچه بنده مشاهده کردم هیچ تفاوتی ندارند. مکانبندی حضور برای فرد بسیار مهم است، چرا؟ زیرا ۱. کماکان کاسب اقتضای توجه است ۲. بهدنبال تثبیت هویت خود و به رسمیت شناختن هویت خود است.
در اصطلاحات پزشکی تعبیری با عنوان بیمارنما داریم. پزشکی که نتواند بیمارنما را از بیمار تشخیص دهد پزشک نیست. فرض کنید بچهای را میآورند که نمیخواهد به مدرسه برود. مثلاً خود را به دلدرد زده است، خوب هم نقش بازی میکند. پزشک با توجه به آزمایشها و علائم بالینی تشخیص داده هیچ دلدردی وجود ندارد و به والدین میگوید: «فرزندتان دلدردی ندارد، فقط نمیخواهد به مدرسه برود. اجازه بدهید نرود و استراحت کند!
آیا این کنشهای دهههشتادی اختلال یا بیماریست؟ بنده معتقدم چنین نیست. یک سیر طبیعی نسلیست. هر نسلی به محض اینکه برونداد را در فرآیند اجتماعیشدن محقق کند، با مطالباتی وارد میدان میشود که بسیار طبیعیست.
راه درمان: ایجاد حس تعلق
اکنون پس از این سخنها باید به این پرداخت که راه درمان چیست. میتوان از وجوه مختلف پاسخ داد. بنده از منظر رسانه که عرصۀ بنده است راه حل را عرض میکنم که میتواند این راهحل به داوری هم بیاید. بنده راه حل را با این مثال آغاز میکنم. فرض کنید در یک غذاخوری هستید. کنار دستتان یک مشتری آقاست. غذای شما را آوردهاند، ولی غذای ایشان را نه. هنگامی که غذای شما را میآورند به این آقا تعارف میزنید و میگویید: بفرمایید میل کنید! میگوید: لطف دارید، اکنون غذای بنده را میآورند! میگویید: یک لقمه که به جایی برنمیخورد. و مقداری به این صورت معاشرت میکنید. غذای خود را میل کرده و از آنجا خارج میشوید. ناگهان مشاهده میکنید یک ماشین راه عبور و حرکت شما را سد کرده. صاحب ماشین از قضا فردیست که به آن غذا تعارف کردید. به محض آنکه شما را میبیند، میگوید: آقا، معذرت میخواهم، واقعاً شرمندۀ شما هستم. میگویید: خواهش میکنم، اتفاقی نیفتاده است. و مشکل حل میشود. فرض کنید این نیمچه معاشرت شکل نمیگرفت. اگر غریبه بود، احتمال اینکه به تنشی ختم شود نیز بود.
در رسانه هدف یا ثمره یا میوهای داریم که به آن ایجاد حس تعلق میگوییم. ایجاد حس تعلق راه حل تمام مسائل است. به آن مثال در سطحی بالاتر بازگردیم. خدای نکرده اگر برادرتان از شما کلاهبرداری کند، در تلاش هستید این ماجرا به خارج از خانواده نکشد؛ چون میان شما احساس تعلق است. حس تعلق نه صرفاً به عنوان عنصر مرکزی، که خود راهحل است. بستری برای راهحل است. یکی از رسالتهای رسانه را ایجاد حس تعلق در جامعه میدانند.
سالها پیش در دفتری کار میکردم که این دفتر منتسب به یکی از عزیزان در حوزه جبهه انقلاب اسلامی بود که فوت کرد: آقای طالبزادۀ عزیز، که خداوند رحمتشان کند؛ واقعاً جای چنین افرادی در فضای رسانهای خالیست. آن زمان بنده دانشجو بودم. طبق وظیفه باید کاری را انجام و تحویل میدادم که تدوین سنگینی هم داشت. از قضا برای حج دانشجویی مشرف شدم. ایشان متوجه شدند بنده برای اینکه کار خود را سریعتر انجام بدهم، بعد از ساعت اداری تا ساعت دهِ شب ماندم. چرا؟ چون حس تعلق به آن شخص و کار خود دارم. هنگامی که آن عزیز آمد و گفت: چرا تا الآن نشستهای؟ چرا نرفتی؟ مگر قرار نیست فردا بروی؟ بلافاصله نهتنها قبل از کار دستمزد بنده را پرداخت، که هدیهای هم تقدیم کرد و گفت: هدیه بنده به شماست! قطعاً آنجا ایشان در مقام اقتداری بود و بنده در مقام کارمندی بودم. ایشان با بنده رفتاری کرد که احساس تعلق کردم. همان عزیز یک جا به بنده گفت: هرگاه فیلم امنیتی میسازید یا فیلم اجتماعی میسازید، یادتان باشد کاری کنید فردی که فیلم شما را تماشا میکند بیشتر به مملکت خود احساس تعلق کند، نه به فرد احساس جدایی دست دهد.
خلق احساس تعلق نکتۀ مهمیست. خلق احساس تعلق محصول مدارای حقوقی با افراد نیست. بنده معلمی را که از نظر اطلاعاتی در اوج بود خیلی دوست نداشتم، آن معلمی در خاطر بنده نقش بسته است که با من رفاقت کرد و قطعاً تأثيرگذاری آن هم بیشتر بود. شما در جریان هستید سالها در مرکز تربیتیفرهنگی مربی بودم. اولویت با رفاقت و خلق احساس تعلق بود. چقدر خلق احساس تعلق اثرگذار بود. به عبارتی، خلق احساس تعلق انگار زمینهای را فراهم میکرد که آن شخص با پذیرش کامل در اختیار شما باشد تا گفتمان یا گفتگویی شکل بگیرد. بنده چند دورهای از دوستان و مدیران شبکه خواهش کردم و گفتم: خواهش میکنم جنس مواجههتان در برابر پدیده اخیر از نوع همشنوایی باشد. یعنی کاری صورت نگیرد که احساس تعلق نسبت به جامعه از بین برود. گاهی شبها با نوجوانان صحبت میکردم. آنقدر صحبتهایمان به طول میانجامید که شماره خود را داده و میگفتم: حتماً تماس بگیر که با هم صحبت کنیم! شاید در مواردی صددرصد مخالف هم و در برابر هم بودیم؛ اما به قاعدۀ رفاقت و خلق احساس تعلق که اکنون فضایی پیش آمده است، بسیاری از افراد حاضر شدند و گفتند: آقا، اگر شما بخواهید در برابر دوربین هم میآییم تا برایتان صحبت کنیم!
به عنوان فردی در رسانه نه نسخهای در جامعهشناسی میخواهم بدهم، نه نسخهای در حکمرانی میخواهم بدهم. به هیچ وجه موارد مذکور در تخصص بنده نیست. متخصصان بسیاری داریم، حتماً هم به این سو حرکت میکنند. بنده به عنوان فردی در رسانه راه حل را در این میبینم: تولیدات رسانهای که علیرغم عقلانیت در شفافیت، هدف را در ایجاد حس تعلق در نظر بگیرند. این نکته را عرض میکنم چون متأسفانه مشاهده کردم دوستان رسانهای با دوربینهای شهری و کنترل ترافیک به اغتشاشات نگاه میاندازند. یک بار گفتم: فلانی! مگر در کرۀ دیگری نشستی که با تلسکوپ به تماشای آن کرۀ مینشینی؟ اگر دوربین را هم نمیآوری، حداقل ببین در پایین چه خبر است. فیلمی که صدایی ندارد، دائماً تفسیر شماست. بنده مشاهده کردم بچهها دائماً تفسیر میکنند. مثلاً میگویند احتمالاً این لیدر است!
یک موقعی اتفاقی رخ داد و به آن عزیزی که برای امنیت تلاش میکرد گفتم: آقا، واقعاً آنچه شما تحلیل کردید، نبود؛ بنده از نزدیک مشاهده کردم چنین اتفاقی رخ نداد و مشکل هم حل شد! هنگامی که رخداد یا رویداد در سطح و کفِ خیابان اتفاق میافتد، شما نباید به ماجرا تلسکوپی یا میکروسکوپی نگاه کنید. میتوان از طریق دوربین همدلانه رفت. میتوان از طریق هدف قرار دادن ایجاد حس تعلق در مخاطب، تولیداتی داشت که با عقلانی هم هست. مطمئن باشید این نسلی که معروف به نسل دهههشتادی است، بخشی از آن محصول تحلیلهای انتزاعی برخی از دوستان است؛ کسانی که از نزدیک و میدانی با آنان در ارتباط نبودند. اگر بنده رفته و با آنها صحبت میکنم اندازۀ تأثيرگذاری ایجاد حس تعلق در نوجوان را مشاهده میکنم. امیدوارم مقداری در مواجهه رسانهای با این اتفاق بچههای رسانه از منظر همدلانه ورود کنند. مقداری خط مرز پُررنگتری میان تولیدات رسانهای و نگاه صرف امنیتی برقرار کنند.
فردی که در رسانه است (از دوستان صمیمی ما) بعضاً مصاحبههایی انجام داده. بنده تماشا میکردم و گفتم: فلانی! اکنون وقت انتقاد نیست، حداقل تو انتقاد نکن! به اندازه کافی در تورم رویداد قرار داریم. شما نگاه کنید ببینید رسانههای خارجی با سرعت چند دقیقه بر ثانیه مطلب میگذارند. اکنون وقت انتقاد نیست. هنگامی که با آنان صحبت میکنیم، از فضای امنیتی گلایهمند است. میگویم: آیا گلایه را منتقل کردید؟ میگوید: خیر، امکانپذیر نیست! میگویم: چه تصوری دارید؟ در مواردی با فرد تماس برقرار شده و گفته است: هیچ اشکالی ندارد، اگر شما فکر میکنید از این منظر درست است ما که صحبتی نداریم؟! گاهی اوقات خطاهای شناختیمان محصول سوءگیری ذهنی است. اگر موارد مذکور را بچههای رسانه اصلاح کنند، بنده فکر میکنم به قول حاج قاسم سلیمانی: «در این تهدید هم فرصتهای بسیاری است». کمینۀ آن برای بنده به عنوان یک شخص رسانهای، گفتگوی میدانی با دهه هشتادیها بوده است که برای بنده این اتفاق بسیار جذاب بود.